شنبه 25 اسفند 1403-12:43 | 2025/03/15
187
بزرگ‌سالی نوظهور
“خب، بعد از فارغ‌التحصیلی چه‌ کار می‌کنی؟” انتقال به دنیای واقعی پس از دانشگاه یک تجربه تحول‌آفرین با چالش‌ها و فرصت‌های زیاد است.
اندازه متن

آرینا خبر - با پذیرش تغییرات پس از دانشگاه، تعیین اهداف واضح و پرورش مهارت‌های اساسی و رشد شخصی می‌توانید این گذار را با اعتمادبه‌نفس پشت سر بگذارید.

دکتر حسن صیامیان

دانشیار دانشگاه علوم پزشکی مازندران

منبع:

Sara Laico, art by: Lo Wall.  Emerging adulthood- navigating the expectations and realities of post college life. 2019.

 “باید این ترس از بزرگ شدن را کنار بگذاری”،

یادم می‌آید که مادرم در سال آخر دبیرستان به من گفت.“این نیست که از بزرگ شدن بترسم. فقط اینکه … بزرگ شدن یک جورایی … بد است. و من نمی‌خواهم این کار را انجام دهم.”حالا که در آخرین ترم دانشگاه هستم، پاسخ دفاعی من هر روز بیشتر و بیشتر درست به نظر می‌رسد.

وقتی بچه هستیم، به نظر می‌رسد تنها چیزی که می‌خواهیم بزرگ شدن است—تا خودمان رانندگی کنیم، هر چیزی که می‌خواهیم بخریم و برای صبحانه کلوچه بخوریم (چون می‌توانیم). و البته، توانایی انجام این کارها واقعاً آزادی‌بخش است.

اما اخیراً آرزو می‌کنم که می‌توانستم به‌روزهایی برگردم که این آزادی را نداشتم، روزهایی که دیگران از من مراقبت می‌کردند، روزهایی بدون مسئولیت.

با این‌حال، در سن ۲۲ سالگی نمی‌توانم بگویم که شخصاً مسئولیت زیادی دارم.

در واقع، تا زمانی که هنوز در دانشگاه هستم، زندگی راحتی دارم که همه دانشجویان نمی‌توانند این را بگویند. می‌توانم به خودم افتخار کنم که زباله‌ها را بیرون می‌برم، قبض اینترنت را پرداخت می‌کنم و واکسن آنفولانزا می‌زنم، اما هنوز بدون هیچ مسئولیت واقعی، چه مالی و چه غیرمالی زندگی می‌کنم.

من به‌اندازه کافی خوش‌شانس هستم که حمایت والدینم را برای اجاره و غذا داشته باشم و درآمد کمی که دارم را می‌توانم صرف بنزین و تفریحات کنم.

من، همان‌طور که مادرم و درمانگرم به من می‌گویند، “در حال گذار” هستم.

من در حال گذار به سمت تبدیل‌شدن به یک “بزرگ‌سال” یا “نوجوان بزرگ‌سال” یا فردی هستم که هنر “بزرگ‌سالی” را تمرین می‌کند.

تصور می‌کنم بیشتر، اگر نه همه، همکلاسی‌هایم نیز متوجه هستند که آن‌ها نیز در حال گذار هستند.

در واقع، به‌عنوان بخشی از دوره روانشناسی نوجوانان بلوک سوم خود، ما گروه خودمان را بررسی کردیم: بزرگ‌سالان نوظهور. در طول این دوره بود که واقعاً با حقیقت اینکه وارد مرحله جدید و متمایزی از زندگی‌ام شدم، کنار آمدم.

گذار به بزرگ‌سالی

باگذشت زمان، به‌ویژه اکنون در ترم دوم سال آخرم، مجبور شدم به نتایج خودم درباره چگونگی گذار به بزرگ‌سالی واقعی باوقار و صداقت فکر کنم، در حالی‌که با احساسات شرم و عدم قطعیت درباره انتظارات اجتماعی دست‌وپنجه نرم می‌کنم.

این احساسات ناخوشایند معمولاً به یک‌شکل بروز می‌کنند: کسی از من می‌پرسد آن سال کلاسیک مهمانی‌های مختلط، “خب، بعد از فارغ‌التحصیلی چه‌کار می‌کنی؟”با وجود اینکه این سال به‌طور غیررسمی مطرح می‌شود، اما اغلب باعث حالت تهوع، ترس و تردید در دانشجویان سال آخر می‌شود.

یعنی من باید همه‌چیز را مشخص کرده باشم، فراتر از بیرون بردن زباله‌ها، پرداخت قبض اینترنت و گرفتن واکسن آنفولانزا؟

باید شغلی را پرورش دهم که برایم مزایا داشته باشد؟

نه‌تنها سوال “خب، بعد از فارغ‌التحصیلی چه‌کار می‌کنی؟” سوالی فلج‌کننده و ترسناک است، بلکه سؤالی عمیقاً وجودی نیز هستاین سؤال موجب می‌شود که دانشجویان به این بیندیشند که در طول چهار سال گذشته چه فعالیت‌هایی انجام داده‌اند و آیا تمام این تلاش‌ها ارزشمند بوده است یا خیر.

من به‌طور خاص تحت تأثیر این سؤال و پیامدهای تصمیمات آینده‌ام قرار گرفته‌ام. اما چرا؟

چون تمام‌ وقت آزاد برای فکر کردن به آن را دارم.

در بلوک چهارم سال سوم، یک کشف بزرگ داشتم: می‌توانستم در فقط سه و نیم سال کالج را تمام کنم.

می‌توانستم با رشته اصلی‌ام، دو رشته فرعی و تمام الزامات دانشگاهی در دقیقاً ۱۲ ماه تمام کنم.

این کشف برای من بسیار ارزشمند بود.

یعنی صرفه‌جویی در شهریه یک‌ترم برای خانواده‌ام، ورود به بازار کار زودتر از بقیه همکلاسی‌هایم و از همه مهم‌تر، پایان دادن به آزمون‌ها، ارائه‌ها، مقاله‌ها و امتحانات.

این‌یک پیشرفت بزرگ بود زیرا در ترم اول سال سوم تصمیم گرفتم که دیگر نمی‌خواهم با این “مدرسه” بازی کنم، دیگر نمی‌خواهم در این نهاد پر از فشار و بازتولید اطلاعات شرکت کنم و دوباره و دوباره خودم را اثبات کنم.

گذار به بزرگ‌سالی و احساسات ناشی از آن

با گذشت زمان، به‌ویژه در ترم دوم سال آخرم، ناچار شدم به نتایج خود درباره چگونگی گذار به بزرگ‌سالی واقعی باوقار و صداقت فکر کنم، در حالی‌ که با احساسات شرم و عدم قطعیت نسبت به انتظارات اجتماعی دست‌وپنجه نرم می‌کنم.

این احساسات ناخوشایند معمولاً با یک سؤال کلاسیک آغاز می‌شود: “خب، بعد از فارغ‌التحصیلی چه‌ کار می‌کنی؟”

با اینکه این سؤال به‌طور غیررسمی مطرح می‌شود، اما اغلب باعث ایجاد حالت تهوع، ترس و تردید در دانشجویان سال آخر می‌شود. آیا واقعاً باید همه‌چیز را مشخص کرده باشم، فراتر از کاره‌ای ساده‌ای مثل بیرون بردن زباله‌ها و پرداخت قبض اینترنت؟

آیا باید شغلی را پرورش دهم که برایم مزایا داشته باشد؟

این سؤال نه‌تنها فلج‌کننده و ترسناک است، بلکه عمیقاً وجودی نیز هست. این سؤال باعث می‌شود دانشجویان به فعالیت‌های چهار سال گذشته خود فکر کنند و اینکه آیا همه این‌ها ارزشش را داشت یا نه. من به‌طور خاص تحت تأثیر این سؤال و پیامدهای تصمیمات آینده‌ام قرارگرفته‌ام.

اما چرا؟ چون تمام‌وقت آزاد برای فکر کردن به آن را دارم.در بلوک چهارم سال سوم، کشف بزرگی کردم: می‌توانستم کالج را در فقط سه و نیم سال تمام کنم. می‌توانستم رشته اصلی‌ام، دو رشته فرعی و تمام الزامات دانشگاهی را در دقیقاً ۱۲ ماه به پایان برسانم.

این کشف برای من بسیار مهم بود. یعنی صرفه‌جویی در شهریه یک‌ترم برای خانواده‌ام، ورود زودتر به بازار کار نسبت به بقیه همکلاسی‌هایم و از همه مهم‌تر، پایان دادن به آزمون‌ها و ارائه‌ها. این‌یک پیشرفت بزرگ بود زیرا در ترم اول سال سوم تصمیم گرفتم که دیگر نمی‌خواهم با این “مدرسه” بازی کنم و از این نهاد پر از فشار و بازتولید اطلاعات فاصله بگیرم.

در مدرسه هرگز تمام نمی‌شوید. همیشه راهی برای پیشرفت وجود دارد، جلسه‌ای برای شرکت یا برنامه‌ریزی، و وظیفه‌ای برای انجام دادن. پس‌ از اینکه اولین شغل واقعی‌ام را بعد از سال دوم دانشگاه شروع کردم، متوجه شدم که فقط می‌خواهم در دنیای واقعی باشم، جایی که بتوانم کارهایم را در پایان روز تمام کنم، یک نوشیدنی باز کنم و تمامش کنم.

به‌نوعی دوباره مثل یک کودک کوچک‌شده بودم: می‌خواستم بزرگ‌سال باشم.حالا اینجا هستم. مدرسه را تمام کرده‌ام، هنوز فارغ‌التحصیل نشده‌ام و زمانی آزاد دارم. من به‌صورت پاره‌ وقت برای یک رستوران کار می‌کنم، بی‌وقفه شبکه‌سازی و جستجوی شغل می‌کنم و زمان خود را با خواندن کتاب، گوش دادن به پادکست‌ها و دوختن طرح‌های گلدوزی سپری می‌کنم. ظرف‌های همخانه‌هایم را تمیز می‌کنم، لباس‌هایشان را تا می‌کنم، زمین را جارو می‌زنم و خرید می‌کنم.

هر وقت کسی از من می‌پرسد که آیا وقت آزاد دارم یا نه، با شوخی پاسخ می‌دهم: “آیا وقت آزاد دارم؟ لطفاً! من بیکار هستم! البته که وقت آزاد دارم!” اگرچه به‌آرامی با موقعیت فعلی‌ام کنار آمده‌ام، اما هنوز هم کمی ترس در صدایم حس می‌شود.

به‌ طور صادقانه باید بگویم که بین احساس امنیت کامل در روند جستجوی شغل و احساس ناامیدی و بی‌هدفی نوسان دارم.

می‌توانستم مسیر متعارف‌تری انتخاب کنم. می‌توانستم ادامه تحصیل دهم، کارهای دانشجویی خود را ادامه دهم و وقتی فرصت داشتم به دنبال کارهای پس از فارغ‌التحصیلی بروم. اما با چه قیمتی؟

با قیمت احساس مانند یک ربات تحت فشار دائمی و بدون زمان یا انرژی برای کاوش واقعی گزینه‌های شغلی خود. وقتی همخانه‌هایم را می‌بینم که برای امتحانات آماده می‌شوند یا مقالات آخرین لحظه‌ای را تایپ می‌کنند، هیچ حس حسادت نمی‌کنم. در این زمینه کاملاً مطمئن هستم که تصمیم درستی گرفته‌ام و متوجه هستم که گرفتن زمان برای استراحت گزینه‌ای مناسب برای کسی است که دچار خستگی شده است.

دلیل اصلی اینکه اغلب احساس می‌کنم در شرایطی دشوار قرار دارم و هیچ جا نمی‌روم، ناشی از شرمندگی است. یکی از همخانه‌هایم مقاله‌ای از یک ستون مشاوره برای من فرستاد با عنوان “من بی‌پول و عمدتاً بدون دوست هستم و تمام عمر خود را هدر داده‌ام.”

نویسنده ابراز تأسف می‌کند که در سن ۳۵ سالگی هیچ‌چیزی برای نشان دادن ندارد: او مدام جابه‌جا شده است، چندین شغل داشته بدون اینکه پیشرفتی کند و روابط کمی برقرار کرده است همراه با بسیاری دیگر از ناکامی‌های خود اعلام‌شده.

در بسیاری از جنبه‌ها، نویسنده زندگی‌ای را توصیف کرد که من احساس می‌کنم مقدر شده‌ام: زندگی‌ای پر از حرکت مداوم، هرگز مستقر نشدن اما هرگز واقعاً پیشرفت نکردن.پالی، زنی که ستون مشاوره را اداره می‌کند، از نویسنده خواسته تا ریشه تمام این احساسات ناکافی بودن را بررسی کند: شرمندگی. نویسنده از جابه‌جایی مکرر خود شرمسار است به‌جای آنکه به تجربیاتش از سفر کردن افتخار کند.

او حرکت خود بین صنایع مختلف را نقد می‌کند به‌جای اینکه سازگاری و چندجانبه بودنش به‌عنوان یک کارمند را تحسین کند. همه‌چیز بستگی به طرز فکر دارد. پالی به زیبایی نشان می‌دهد که تصمیمات نویسنده نیازی نیست مخرب تلقی شوند، شاید او بتوانسته کارها را متفاوت انجام دهد اما با اتخاذ این تصمیمات اکنون نویسنده به نقطه‌ای رسیده که خواهان تغییر است.

و این هم خوب است. در ۳۵ سالگی هنوز تمام‌وقت دنیا را دارد (پس مطمئناً من هم در ۲۲ سالگی چنین فرصتی دارم).

Emerging Adulthood — Cipher

شرم و تأثیر آن بر درک خود

شرم یک جهان موازی ایجاد می‌کند؛ شرم باعث می‌شود که ما فکر کنیم همه در حال قضاوت درباره انتخاب‌ها و سبک زندگی‌مان هستند. مانند نویسنده، من نیز گاهی اجازه می‌دهم که شرم تعیین کند دیگران چگونه مرا می‌بینند.

فکر می‌کنم همه می‌دانند (و اهمیت می‌دهند) که چقدر از بی‌پاسخی و رد شدن‌های مکرر در جستجوی شغل ناامید هستم.

احساس می‌کنم که فقط با داشتن یک شغل پاره‌وقت، وضعیتی حقیر دارم و در برابر این‌همه زمان آزاد، انجام کارهای خانه همکلاسی‌هایم به من حس هدفمندی می‌دهد.

فراموش می‌کنم که باید به خاطر فارغ‌التحصیلی مؤثر در مدت سه و نیم سال به خودم افتخار کنم. فراموش می‌کنم که با توجه به سوابق ضعیف سلامت روانی‌ام، داشتن زمان آزاد برای گلدوزی، گوش دادن به پادکست‌ها، مطالعه و حتی انجام ظرف‌ها برای من خوب است.

فراموش می‌کنم که هرچند جستجوی شغل ممکن است آزاردهنده باشد، حداقل زمان و فضای لازم برای انجام آن را دارم، بدون اینکه کلاس، کارآموزی یا فعالیت‌های فوق‌برنامه بر دوش من باشد.

من به خاطر تلاش‌های خود در موقعیت ایده‌آلی قرار دارم.

با این‌ حال، شرمی که بسیاری از همسالان و من احساس می‌کنیم همچنان پابرجاست.

این احساس ناشی از باورهایی است که جامعه درباره اینکه ما “باید کجا باشیم” و “باید چه‌کاری انجام دهیم” دارد—همه این‌ها از همان سؤال مهمانی‌های مختلط نشأت می‌گیرد.

خوشبختانه، انتظاراتی که نسل‌های قبلی برای ما تعیین کرده‌اند در حال تغییر است و آنچه ما “باید باشیم” و “باید انجام دهیم” اکنون بسیار مبهم‌تر از قبل است.

در دوره روانشناسی نوجوانان یاد گرفتم که این تغییرات به دیدگاه جدیدی درباره طول عمر انسان مربوط می‌شود. قبلاً روانشناسان توسعه‌ای یک پیشرفت ساده‌تر از مراحل زندگی را حمایت می‌کردند: نوزادی، کودکی، نوجوانی و بزرگ‌سالی. اما در سال‌های اخیر، آن‌ها متوجه شده‌اند که گروه سنی ما—یعنی افراد ۱۸ تا ۲۵ ساله—نوع خاصی از انسان‌ها هستند. چرا؟

چون جامعه ما را در متنوع‌ترین شرایط پیدا می‌کند.در حباب هنرهای لیبرال خود، اغلب فکر می‌کنیم که همه افراد ۱۸ تا ۲۲ ساله در دانشگاه هستند. اما واقعیت این است که در سن ۱۸ سالگی، بسیاری از آن‌ها در مدرسه نیستند. برخی ممکن است ازدواج کرده باشند یا حتی فرزند داشته باشند؛ بسیاری سال‌های فاصله را تجربه می‌کنند؛ برخی کار می‌کنند یا سفر می‌کنند.

برخی از آن‌ها برای خدمات پذیرایی مدرسه‌شان به‌صورت پاره‌وقت کار می‌کنند. کسانی که به دانشگاه می‌روند ممکن است پس از فارغ‌التحصیلی هر کاری انجام دهند: ادامه تحصیل در مقاطع بالاتر، بازگشت به خانه، گشت‌وگذار در دنیا، شروع یک شغل یا حتی سردرگمی کامل. تعجبی ندارد که من از اینکه (به‌نوعی) وارد دنیای واقعی شده‌ام احساس غرق شدن داشته باشم؛ مسیرهای ما به‌عنوان فارغ‌التحصیلان تقریباً بی‌پایان است.

ابهامی که با “بزرگ‌سالی نوظهور” همراه است با بسیاری از کلیشه‌های منفی درباره گروه سنی ما همراه است—کلیشه‌هایی که ممکن است به شرم ما افزوده شود در حالی‌ که این دوره دشوار را پشت سر می‌گذاریم. با این‌حال، پروفسور روانشناسی دانشگاه کلارک، جفری آرنت، نشان می‌دهد که بسیاری از این افسانه‌ها نادرست هستند.

تصورات نادرست درباره جوانان در حال گذار

ابتدا، مردم تصور می‌کنند که گروه سنی دانشگاهی تحت‌فشار زیادی قرار دارند و با بحران‌های “نیمه‌عمر” دست‌وپنجه نرم می‌کنند. البته، اضطراب ما از طریق میم‌ها و نوشیدنی‌های الکلی خود را نشان می‌دهد، اما در واقع، همه ما فقط سعی داریم خود را و تجربیات‌مان را درک کنیم.

آرنت اشاره می‌کند که ما در دوره‌ای از “سرگردانی هویتی” هستیم، اصطلاحی که روانشناس توسعه‌ای اریک اریکسون برای توصیف فرآیند کاوش در خودهای مختلف به کار برده تا در نهایت به خودی برسیم که به ما کمک کند در بزرگ‌سالی واقعی شکوفا شویم.

او با روانشناس اجتماعی ژان توئنج مخالفت می‌کند که افزایش افسردگی شدید در قرن بیستم را به عنوان نشانه‌ای از فشار ما ذکر می‌کند (هرچند این افزایش افسردگی در تمام گروه‌های سنی مشهود است).

به عبارت دیگر، همه اکنون تحت فشار هستند. بنابراین، ما دانشجویان سال آخر باید یک نفس عمیق بکشیم، بپذیریم که در یک قایق با دیگران هستیم و موقعیت خود را بزرگ نکنیم (من هم باید این نصیحت را جدی بگیرم).

خوشبختانه، این نباید خیلی دشوار باشد—گروه سنی ما نسبت به این دوران پر از تحقیقات درباره روسیه، اخبار جعلی و توییت‌های قطبی‌کننده نسبتاً خوش‌بین است.

آرنت به مطالعات هورن‌بلور (۱۹۹۷) و شولنبرگ و زارت (۲۰۰۶) اشاره می‌کند که نشان می‌دهد اکثریت قاطع افراد ۱۸ تا ۲۹ ساله باور دارند که به جایی که می‌خواهند در زندگی برسند خواهند رسید و اینکه رفاه کلی از سن ۱۸ تا ۲۶ افزایش می‌یابد.

من واقعاً شگفت‌زده نیستم؛ خودم و همسالانم اغلب حتی در زمان‌های دشوار می‌گوییم: “همه چیز درست خواهد شد.” من واقعاً می‌خواهم باور کنم که همه چیز درست خواهد شد—فقط در درونی کردن این باور مشکل دارم.

جوانان نوظهوری که بیش از حد تحت فشار هستند معمولاً کسانی هستند که با زمان غیرساختاری که با این مرحله توسعه‌ای همراه است، کنار نمی‌آیند. این واقعیت به من یادآوری می‌کند که وقتی شروع به شکایت می‌کنم که وقت آزاد دارم تا “New Girl” را تماشا کنم، باید سکوت کنم.

یکی دیگر از کلیشه‌های منفی درباره جوانان نوظهور، خودخواهی ماست. ما به دلیل اینکه زمان و پول بیشتری را صرف خودمان می‌کنیم تا دیگران، خود را خودمحور نشان می‌دهیم. این به نظر درست می‌رسد؛ چند نفر از فارغ‌التحصیلان کالج کلرادو را می‌توانم نام ببرم که بعد از فارغ‌التحصیلی تصمیم گرفتند تا در غرب کوهنوردی کنند یا به آمریکای جنوبی سفر کنند؟ بسیاری از دانشجویان، حداقل در CC، امکانات مالی برای لذت بردن از یک “سال فاصله” را دارند.

با این حال، نسل ما بیشتر از هر نسل دیگری تمایل به شرکت در کارهای داوطلبانه دارد و آرنت ادعا می‌کند که “خودخواهی” یک برداشت نادرست است؛ در این دوره زمانی، ما لزوماً ملزم به کار کردن، ازدواج یا داشتن فرزند نیستیم، بنابراین بر توسعه خود تمرکز می‌کنیم.

ما سفر می‌کنیم، مکان‌ها و مشاغل جدید را تجربه می‌کنیم یا به تحصیلات بیشتر ادامه می‌دهیم، نه به خاطر اینکه خودخواه هستیم، بلکه چون سعی داریم بهترین نسخه از خود باشیم.

اگر این توسعه شخصی را تمرین نکنیم، برای اختصاص دادن خود به دیگران در آینده، چه برای همسر، فرزندان، خانواده یا همکاران، آماده نخواهیم بود به ویژه پس از تحصیل در یک مدرسه به این سختی مانند کالج کلرادو، صرف زمان برای تجدید قوا و ارزیابی مجدد وضعیت تنها به نظر می‌رسد که یک اقدام سالم است.

کلیشه‌های منفی درباره بزرگسالان نوظهور

آخرین کلیشه منفی درباره جوانان نوظهور این است که ما از بزرگ شدن امتناع می‌کنیم. این موضوع به شدت به من نزدیک است. اما ممکن است این “امتناع از بزرگ شدن” در واقع یک ضرورت باشد نه یک انتخاب.

آرنت اشاره می‌کند که محدودیت‌های اقتصادی امروزه برای نسل ما نسبت به نسل‌های قبلی، ایجاد زندگی مستقل با شغل، شریک و فرزند تا سن ۲۵ سالگی را بسیار دشوارتر کرده است.

بسیاری از شغل‌ها نیاز به مدرک تحصیلی بالاتر از کارشناسی دارند، این یک واقعیت است. همچنین، بیشتر جوانان نوظهور همان احساسات منفی درباره بزرگ‌سالی را دارند: هرچند استقلال خوب است، اما پرداخت قبوض، رفتن به کار و رسیدگی به تمام نیازهای شخصی می‌تواند خسته‌کننده باشد و از spontaneity (طبیعت بی‌برنامه) خالی است.

علاوه بر این، از جنبه شخصی، احساس می‌کنم که بزرگ‌سالی به معنای قربانی کردن بخشی از هویت کودکانه‌ام است، مانند استفاده از کوله‌پشتی لاک‌پشتی در اسکی، درست کردن پنکیک برای شام و شروع طرح‌های عجیب و غریب در شب‌های تابستان.

با این حال، آرنت می‌گوید که تا سن ۳۰ سالگی، اکثر ما مستقر می‌شویم، چه از طریق شغل و چه رابطه یا هر دو. ما بر پای خود می‌ایستیم، درست مانند اینکه تقریباً همه ما در نهایت به دانشگاه مناسبی می‌رسیم.

ما کمی استرس را تجربه می‌کنیم، خود را توسعه می‌دهیم و در نهایت بزرگ‌سالی را با تمام مزایا و معایبش می‌پذیریم. و فکر می‌کنم همه ما، هرچقدر هم که در حال حاضر گیج به نظر برسیم، این را به عنوان آینده خود می‌شناسیم.

اگر چه هنوز احساس ناامیدی می‌کنم و گاهی اوقات خوش‌بینی را تجربه می‌کنم، اما به این نتیجه رسیده‌ام که تمام افکار وجودی که داشته‌ام مختص من نیستند. هرچند همسالان نزدیکم ممکن است کمتر تحت تأثیر برنامه‌های کلاسی خود باشند، اما آن‌ها نیز با چالش‌های مشابهی دست و پنجه نرم می‌کنند: دریافت پاسخ از کارفرمایان بالقوه، سؤال درباره اینکه آیا تصمیمات درستی اتخاذ کرده‌اند یا نه و احساس شرم اگر در پی آرزوهایی باشند که دیگران آن‌ها را معنادار نمی‌دانند.

حتی کسانی که پاسخ روشنی به سوال “خب، بعد از فارغ‌التحصیلی چه کار می‌کنی؟” دارند نیز ممکن است در دل خود احساس نگرانی کنند که آیا این اولین قدم در مسیر شغلی‌شان واقعاً آن‌ها را به جایی خواهد برد یا اینکه آیا به اندازه کافی از نظر عاطفی و ذهنی آن‌ها را ارضا خواهد کرد.

خلاصه اینکه: هیچ یک از ما واقعاً نمی‌دانیم چگونه به بزرگ‌سالی واقعی گذار کنیم و راه مشخصی برای انجام این کار وجود ندارد، اما هنوز هم می‌توانیم خوش‌بین باشیم، رشد شخصی را پرورش دهیم و گذار خود را بپذیریم. هنوز نمی‌دانم “بزرگ‌سالی” برای من چه معنایی دارد.

شاید یعنی ثبات شغلی؛ شاید یعنی خرید خانه‌ای برای خود؛ شاید یعنی پیدا کردن یک شریک زندگی. فعلاً می‌توانم بیاموزم و تعریف کنم که بزرگ‌سالی نوظهور یا بزرگ‌سالی برای من چه معنایی دارد.

برای من، اولویت دادن به ارزش‌هایم اهمیت دارد: دوست وفادار بودن، تمرین مراقبت از خود و همیشه کار کردن بر روی مهارت‌های ارتباطی‌ام. بیش از همه چیز، هرگز نباید بزرگ‌سالی را آسان بپندارم بلکه باید یاد بگیرم با جنبه‌های ناخوشایند آن (مالیات‌ها، بیمه سلامت) با وقار برخورد کنم.

این یعنی کنار گذاشتن شرمم نسبت به موقعیت فعلی‌ام و تمرکز بر نکات مثبت. یعنی پذیرش زمان آزادم و استفاده از آن برای کاوش در این فصل از زندگی‌ام تا بهترین نسخه از خودم باشم. و گاهی اوقات یعنی خوردن کلوچه برای صبحانه.

راهنمایی برای گذر از انتظارات و واقعیت‌های زندگی پس از دانشگاه

زندگی پس از فارغ‌التحصیلی می‌تواند برای جوانان چالش‌برانگیز و در عین حال هیجان‌انگیز باشد. در این مرحله جدید، شما باید بین استقلال و مسئولیت‌ها تعادل برقرار کنید. برای کمک به شما در این گذار، چند نکته و استراتژی مفید ارائه می‌شود.

پذیرش تغییر و عدم قطعیت

اولین قدم در گذر به زندگی پس از دانشگاه، پذیرش این واقعیت است که تغییر اجتناب‌ناپذیر است. برنامه‌ریزی‌های مشخص در دانشگاه ممکن است احساس امنیت ایجاد کرده باشد، اما زندگی بعد از دانشگاه غیرقابل پیش‌بینی است. این زمان را به عنوان فرصتی برای رشد شخصی و کشف خود بپذیرید.

تفکر درباره ارزش‌ها و اهداف

از این زمان استفاده کنید تا درباره اهداف بلندمدت، علایق و ارزش‌های خود فکر کنید. چه آرزوهایی برای شغل خود دارید؟ سبک زندگی ایده‌آل شما چیست؟ تعیین اولویت‌ها به شما کمک می‌کند تا تصمیمات آگاهانه‌تری درباره آینده‌تان بگیرید.

توسعه یک برنامه

ایجاد یک برنامه برای گذر از زندگی پس از دانشگاه بسیار مهم است. اهداف کوتاه‌مدت و بلندمدت خود را تعیین کنید، چه در زمینه شغلی، چه توسعه شخصی یا ثبات مالی. این اهداف می‌توانند شما را به سمت تصویر کلی که می‌خواهید به آن برسید هدایت کنند.

شبکه‌سازی به طور استراتژیک

شبکه‌سازی بخش مهمی از زندگی پس از دانشگاه است. با استفاده از منابع آنلاین مانند LinkedIn و شرکت در رویدادهای شبکه‌سازی، ارتباطات خود را با حرفه‌ای‌های حوزه مورد علاقه‌تان برقرار کنید. این روابط می‌توانند منجر به فرصت‌های شغلی و مشاوره‌های ارزشمند شوند.

مدیریت مالی هوشمندانه

برای موفقیت در زندگی پس از دانشگاه، سواد مالی ضروری است. با ایجاد یک بودجه برای پیگیری هزینه‌ها، شامل اجاره، خدمات عمومی و پرداخت‌های وام دانشجویی، شروع کنید. همچنین، به تنظیم خودکار کمک‌های مالی به حساب‌های پس‌انداز و بازنشستگی فکر کنید.

پذیرش یادگیری و رشد مداوم

زندگی پس از دانشگاه یک فرآیند مداوم یادگیری و رشد است. کنجکاو باشید و ذهن باز داشته باشید تا بهتر بتوانید با زندگی جدید خود سازگار شوید. مهارت‌های نرم مانند ارتباطات، رهبری و حل مسئله را در اولویت قرار دهید.

برای دستیابی به موفقیت در دوران دانشگاهی، برنامه‌ریزی و توجه به چند نکته کلیدی می‌تواند به شما کمک کند. در ادامه به برخی از این نکات اشاره می‌شود:

۱. تعیین اهداف مشخص

قبل از آغاز هر ترم، اهداف کوتاه‌مدت و بلندمدت خود را تعیین کنید. این اهداف می‌توانند شامل نمرات مورد نظر، مهارت‌های خاصی که قصد دارید یاد بگیرید یا تجربیات شغلی باشند.

۲. تقویت مهارت‌های ارتباطی

شرکت در فعالیت‌های گروهی و سمینارها می‌تواند به شما کمک کند تا مهارت‌های ارتباطی خود را بهبود ببخشید. این مهارت‌ها برای موفقیت در محیط کار بسیار ضروری هستند.

۳. پذیرش مسئولیت‌های بیشتر

سعی کنید مسئولیت‌های بیشتری را بر عهده بگیرید، چه در پروژه‌های گروهی و چه در فعالیت‌های دانشجویی. این کار به شما کمک می‌کند تا مهارت‌های رهبری و مدیریت خود را تقویت کنید.

۴. ایجاد شبکه ارتباطی

با استادان، همکلاسی‌ها و حرفه‌ای‌ها ارتباط برقرار کنید. این شبکه‌سازی می‌تواند در آینده به شما در پیدا کردن شغل و فرصت‌های جدید کمک کند.

۵. شرکت در دوره‌های کارآموزی

دوره‌های کارآموزی فرصتی عالی برای کسب تجربه عملی و یادگیری مهارت‌های جدید است. این تجربیات می‌توانند شما را برای رقابت در بازار کار آماده‌تر کنند.

۶. یادگیری زبان‌های خارجی

یادگیری زبان‌های جدید می‌تواند در دنیای امروز که ارتباطات بین‌المللی اهمیت زیادی دارد، به شما مزیت دهد.

۷. مدیریت زمان

برنامه‌ریزی دقیق برای زمان خود داشته باشید تا بتوانید بین تحصیل، کار و فعالیت‌های اجتماعی تعادل برقرار کنید.

۸. توجه به سلامت روان

حفظ سلامت روان در دوران دانشگاه بسیار مهم است. از تکنیک‌های مدیریت استرس استفاده کنید و زمانی برای استراحت و تفریح اختصاص دهید.

۹. مشارکت در فعالیت‌های فوق برنامه

شرکت در فعالیت‌های فوق برنامه مانند ورزش، هنر یا انجمن‌ها، کمیته تحقیقات دانشجویی، کانون های فرهنگی دانشگاه، ... می‌تواند به شما کمک کند تا مهارت‌های اجتماعی خود را تقویت کرده و دوستان جدیدی پیدا کنید.

۱۰. دریافت بازخورد

از استادان و همکلاسی‌ها بازخورد بگیرید تا نقاط قوت و ضعف خود را شناسایی کرده و بر روی آن‌ها کار کنید.

نتیجه‌گیری

انتقال به دنیای واقعی پس از دانشگاه یک تجربه تحول‌آفرین با چالش‌ها و فرصت‌های زیاد است.

با پذیرش تغییرات، تعیین اهداف واضح و پرورش مهارت‌های اساسی می‌توانید این گذار را با اعتمادبه‌نفس پشت سر بگذارید.

به یاد داشته باشید که موفقیت تنها به یک مقصد خاص محدود نمی‌شود بلکه شامل سفر کشف خود و  رشد شخصی است.

مطالب مرتبط:
آخرین اخبار